سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده
سلام این وبلاگ کاری ست از بروبچه های واحد فرهنگی مجتمع یاوران حضرت مهدی سلام الله علیه. مجتمع یاوران محل تجمع کسانی ست که دلشان هوای کوی یار می کند...

Image result for ?انار?‎

  گفت: "وزیرم هستی، درست. اما دلیل نمی شود سرت را بیندازی زیر و بیایی تو."
 نفس نفس می زد. دستش را گرفت بالا. یک انار دستش بود. برآمدگی های روی پوستش را خیلی راحت می شد خواند:
"لااله الا الله ... محمد رسول الله ... ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله."
 حاکم بزرگان شیعه را احضار کرد. انار را نشان شان داد. گفت:
" یا مثل کفار جزیه بدهید یا مردان تان را می کشم و زنان تان را به اسارت می گیرم، یا دلیل قانع کننده ای بیاورید."
 به هم نگاه کردند. دست و پاشان می لرزید. سه روز مهلت خواستند. داد.
 جمع شدند و از بین خودشان سه نفر انتخاب کردند تا به امام زمان متوسل شوند. شب اول، نفر اول وسط بیابان. تا سحر دعا کرد. دست خالی برگشت. نفر دوم، شب دوم. تا خود صبح التماس کرد و گریه و زاری و باز هم بی نتیجه. شب سوم محمد بن عیسی صدایی شنید:
"چرا با این حال به بیابان آمده ای؟ با سر و پای برهنه؟"
گفت:
"به هیچ کس نمی گویم جز امامم."
پرسید:
" اگر من امامت باشم؟"
گفت:
" باز هم نمی گویم. خودت می دانی."
خندید:
"مشکلت انار حاکم است. راه حلش را هم می گویم... ."
پرسید:
"جوابت چیست؟"
گفت:
"فقط در خانه ی وزیر می گویم."
 رفتند خانه ی وزیر. وسط حیاط یک درخت انار بود و دور تادورش اتاق. به یکی شان اشاره کرد:
"آن جا، آن جا می گویم."
رنگ وزیر پرید. رفت طرف در اتاق. بازویش را گرفت.
"کجا اول حاکم، بعد من،بعدش تو."
 یک راست رفت سراغ طاقچه یک کیسه ی سفید و یک قالب گلی، انار درست داخلش جا می گرفت. پرسید:
"از کجا فهمیدی؟"
جواب داد:
"امامم گفت."
ما صاحب داریم بی صاحب نیستیم.


[ چهارشنبه 95/10/22 ] [ 10:58 صبح ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

نتیجه تصویری برای امام عصر

مادری که تو را با شیره ی جان بزرگ کرده...
پدری که همه عمر برای آسایش تو کار کرده...
دوستی که در زمان سختی، همه جوره پای تو ایستاده...
و تو...
حالا...
اگر یک حرف نامربوط به مادرت بزنی...
جلوی جمع!...
اگر آبروی پدرت را ببری...
در محله!...
اگر زیرآب دوستت را بزنی...
در محل کار!...
و تو...
اگر دوباره، کارت را گیر آنها بیفتد...
و با همه ی بدی ات...
بروی سراغ همان ها...
که این همه بدی بهشان کردی...
بنظرت!...
بنظرت... با تو ... چه می کنند؟
که او هر روز زیر پاهایت...
لگد میکنی...
قلب پدری را که از مادر... به تو مهربا تر است...
از دوست، رفیق تر!... و باز هم ... کارت گیر او می افتد...
هر روز ... و باز... به سراغش میروی... و باز ... او ... و باز او... و باز او!...
و باز تو... و باز تو ... و باز تو!...
که اگر این گونه نبود که ما دوستدار اصلاح کار شما ( عاشق شما) هستیم و به شما نظر لطف و رحمت داریم...
از توجه و التفات به شما ( به دلیل کارهای ناپسندتان ) احتراز می کردیم...
 

 


[ پنج شنبه 95/10/9 ] [ 10:0 صبح ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]

نتیجه تصویری برای گل یا پوچ

 فکر و ذکرم شده بود خرید ماشین صفر و دوخوابه کردن آپارتمانم. بی حوصله روی تخته ی کلاس نوشتم؛ « زندگی » و از بچه ها خواستم راجع به آن حرف بزنند.
 سید رضا، گویی زنگ ساعت بود؛ بیدارم کرد. از غفلت خودم شرمنده شدم.
 گفت: « زندگی مثل گل یا پوچ می ماند. با یاد امام زمان علیه السلام گل است، بدون آن پوچ!»


[ دوشنبه 95/10/6 ] [ 10:18 صبح ] [ مهدی یاوران ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

وبلاگی است مهدوی پیرامون امام خوبان...
لینک دوستان
امکانات وب

رفتـــ 25


بازدید امروز: 87
بازدید دیروز: 68
کل بازدیدها: 253531